محل تبلیغات شما

مشکلات رفتاری کودکان همراه با داستان های کوتاه و آموزنده



استادی با شاگردش از باغى می گذشت

چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند . بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم !
 
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم؛ بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین!
 
مقدارى پول درون آن قرار بده

شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را دید.
 با گریه فریاد زد : خدایا شکرت !  
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى
 میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همینطور اشک میریخت
 
استاد به شاگردش گفت: همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی



 سه برادر ، مردی را نزد حضرت علی علیه السلام آوردند و گفتند این مرد پدرمان را کشته است.

امام علی (علیه السلام) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟

آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و . هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از باغ پدر اینها کرد پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مُرد، و من هم همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان زدم و او مُرد.

امام علی (علیه السلام) فرمودند: حد را بر تو  اجرا می کنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت بدهید.
پدرم مُرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به جا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه می شود، و  برادرم هم بعد از من تباه می شود.

امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را می کند؟

آن مرد به مردم نگاه کرد و گفت این شخص.

امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: ای ابوذر آیا ضمانت این مرد را می کنی؟

ابوذر عرض کرد: بله امیرالمومنین

فرمود: تو او را نمی شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا می کنم!

ابوذر عرض کرد: من ضمانتش را  می نمایم یا امیرالمومنین.

آن مرد رفت . و روز اول و دوم و سوم سپری شد.و همه مردم نگران ابوذر بودند که بر او حد اجرا نشود.سرانجام آن مرد اندکی قبل از اذان مغرب  آمد و در حالیکه خیلی خسته بود، به نزد امیرالمومنین (علیه السلام) آمد وعرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون تسلیم فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (علیه السلام) فرمودند: چه چیزی باعث شد تا برگردی درحالیکه می توانستی فرار کنی؟

آن مرد گفت: ترسیدم که  "وفای به عهد" از بین مردم برود.

امیرالمومنین(علیه السلام) از ابوذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟

ابوذر گفت: ترسیدم که  "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم برود.

پسران مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از قصاص او گذشتیم. امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: چرا؟

گفتند: می ترسیم که *"بخشش و گذشت"*از بین مردم برود.

و اما من این پیام را برای شما فرستادم تا  "دعوت به خیر" از میان مردم نرود.

نمایشنامه شب یلدا برای بچه ها

وقتی که سرما میاد
با برف و بارون میاد
رو کرسی ننه جون
آجیل یلدا میاد
پسته خندون دارم
بادوم فراوون دارم
هم شور و هم شیرینم
با نقل هم نشینم
شب شب یلدا شده موقع سرما شده

اناره میاد:
انار پوست کلفتم
دست بزنی می افتم
خانه به خانه ام من
لبریز دانه ام من
دانه ها مثل یاقوت
به رنگ آب شاتوت
نشسته ام منظم
دسته به دسته با هم
شب شب یلدا شده موقع سرما شده

هندونه میاد:
سلام سلام بچه ها
هندونه دوست شما
مثل گل انارم
رو بوته ها سوارم
با خط و خال سبزم
با پوست سفت و سختم
برای این شب شاد
پیش شما نشستم
شب شب یلدا شده موقع سرما شده

برنجه میگه:
برنج دونه دونه
برشته و شاه دونه
گندم ریزه میزه
نمک ازش میریزه
تو کاسه لعابی
کنار تنگ ماهی
امشب بازم دوباره
موقع شور و حاله
شب شب یلدا شده موقع سرما شده







نمایشنامه کدو قلقه زن 

یكی داشت؛ یكی نداشت. پیرزنی سه تا دختر داشت كه هر سه را شوهر داده بود و خودش مانده بود تك و تنها.
روزی از روزها از تنهایی حوصله اش سر رفت. با خودش گف از وقتی دختر كوچكترم را فرستاده ام خانه بخت, خانه ام خیلی سوت و كور شده, خوب است بروم سری بزنم به او و آب و هوایی عوض كنم.»
پیرزن پاشد چادرچاقچور كرد؛ عصا دست گرفت و راه افتاد طرف خانه دختر تازه عروسش كه بیرون شهر, بالای تپه ای قرار داشت.
چشمتان روز بد نبیند! از دروازه شهر كه پا گذاشت بیرون گرگ گرسنه ای جلوش سبز شد. پیرزن تا چشمش افتاد به گرگ, دستپاچه شد و سلام بلند بالایی كر
پیرزن گفت می روم خانه دخترم. چلو بخورم؛ پلو بخورم؛ مرغ و فسنجان بخورم؛ خورش متنجان بخورم؛ چاق بشوم؛ چله بشوم.»
گرگ گفت بی خود به خودت زحمت نده. چون من همین حالا یك لقمه ات می كنم.»
پیرزن گفت یك لقمه پوست و استخوان كه سیرت نمی كند؛ بگذار برم خانه دخترم؛ چند روزی خوب بخورم و بخوابم, تنم گوشت تر و تازه بیارد و حسابی چاق و چله بشوم, آن وقت من را بخور.»
گرگ گفت بسیار خوب! اما یادت باشد من از اینجا جم نمی خورم تا تو برگردی.»
پیرزن گفت خیالت تخت باشد. زود برمی گردم.»
و راه افتاد.
چند قدم كه رفت پلنگی, مثل اجل معلق پرید جلوش و پرسید كجا می روی پیرزن؟»
پیرزن از ترس جانش تعظیم كرد و گفت می روم خانه دخترم. چلو بخورم؛ پلو بخورم؛ مرغ و فسنجان بخورم؛ خورش متنجان بخورم؛ چاق بشوم؛ چله بشوم.»
پلنگ گفت زحمت نكش؛ چون من خیلی گرسنه ام و همین حالا باید تو را بخورم.»
پیرزن گفت یك لقمه پیرزن كجای شكمت را پر می كند؟ بگذار برم خانه دخترم, چند روزی خوب بخورم و خوب بخوابم, حسابی چاق وچله بشوم, آن وقت برمی گردم اینجا, من را بخور.»
پلنگ گفت بدفكری نیست. تا تو برگردی, من دندان رو جگر می گذارم و همین دور و بر می پلكم.»
پیرزن گفت زیاد چشم به انتظارت نمی گذارم؛ زود برمی گردم.»
و باز به راه افتاد؛ اما هنوز به خانه دخترش نرسیده بود كه شیری غرش كنان جلوش را گرفت. پیرزن از ترس سر جاش خشكش زد و اته پته كنان سلام كرد و جلو شیر افتاد به خاك.
شیر گفت كجا داری می روی پیرزن؟»پیرزن گفت دارم می روم خانه دخترم. چلو بخورم؛ پلو بخورم؛ مرغ و فسنجان بخورم؛ خورش متنجان بخورم؛ چاق بشوم؛ چله بشوم.»
شیر گفت نه. نمی گذارم؛ چون شكم من از گشنگی افتاده به غار و غور و همین حالا تو را می خورم.»
پیرزن گفت ای شیر! تو سلطان جنگلی؛ دل و جگر گاو نر ران گورخر هم شكمت را سیر نمی كند؛ تا چه رسد به من پیرزن كه یك چنگ پوست و استخوان بیشتر نیستم؛ صبر كن برم خانه دخترم, چند روزی خوب بخورم و بخوابم, حسابی چاق و چله بشوم و برگردم. آن وقت من را بخور.»
شیر گفت برو! اما زیاد معطل نكن كه خیلی گشنه ام.»
پیرزن گفت زیاد چشم به راهت نمی گذارم.»
و راهش را گرفت رفت تا به خانه دخترش رسید.
دختر و دامادش خوشحال شدند. وقت شام پیرزن را بالای سفره نشاندند و پلو و خورش و میوه و شربت جلوش گذاشتند و موقع خواب براش رختخواب ترمه پهن كردند.
پیرزن سه چهار روز خورد و خوابید. وقت برگشتن به دخترش گفت برو یك كدو تنبل بزرگ برای من بیار.»
دختر رفت كدوی بزرگی آورد.
پیرزن گفت در جمع و جوری برای كدو بساز و توی كدو را خوب خالی كن.»
دختر پرسید برای چه این كار را بكنم؟»
پیرزن هر چه را كه موقع آمدن براش پیش آمده بود شرح داد و آخر سر گفت وقتی خواستم برم, می روم توی كدو؟ تو هم ببرم بیرون هلم بده و قلم بده.»
دختر توی كدو را خوب خالی كرد. پیرزن رفت تو كدو و دختر كدو را برد بیرون و از سرازیری جاده قلش داد پایین.
كدو قلقله زن قل خورد تا رسید نزدیك شیر.
شیر تا دید كدو دارد می آید, پرید جلو گفت كدو قلقله زن! ندیدی پیرزن؟»
كدو گفت والله ندیدم؛ بالله ندیدم؛ به سنگ تق تق ندیدم؛ به جوز لق لق ندیدم؛ قلم بده؛ ولم بده؛ بگذار برم.»
شیر گفت خیلی خوب.»
و كدو را قل داد و ول داد.
كدو قل خورد و قل خورد تا رسید نزدیك پلنگ.
پلنگ تا دید كدو دارد می آید, رفت جلو گفت كدو قلقله زن! ندیدی پیرزن؟»
كدو گفت والله ندیدم؛ بالله ندیدم؛ به سنگ تق تق ندیدم؛ به جوز لق لق ندیدم؛ قلم بده؛ ولم بده؛ بگذار برم.»
پلنگ هم گفت خیلی خوب!»
و كدو را قل داد و ول داد.
كدو قل خورد و قل خورد تا رسید نزدیك گرگ.
گرگ تا دید كدو دارد می آید, دوید جلو گفت كدو قلقله زن! ندیدی پیرزن؟»
كدو گفت والله ندیدم؛ بالله ندیدم؛ به سنگ تق تق ندیدم؛ به جوز لق لق ندیدم؛ قلم بده؛ ولم بده؛ بگذار برم.»
گرگ صدای پیرزن را شناخت. گفت سر من كلاه می گذاری؟ تو همان پیرزنی هستی كه قرار بود بخورمت. حالا رفته ای توی كدو.»
گرگ شروع كرد به سوراخ كردن كدو و همین كه از این ور كدو رفت تو, پیرزن دركدو را ورداشت و از آن ور كدو آمد بیرون. دوید توی خانه اش و در را پشت سرش بست 

نمایش کدو قلقله زن


آرایشگر بی خدا

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. 
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. 
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. 
وقتی به موضوع خدا » رسیدند. 
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد. 
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد. 
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. 
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. 
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم. 
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. 
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است.
خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.


 کابوس های شبانه ی  کودکان

 همه ی ما دیدن خواب های ترسناک و کابوس های شبانه را تجربه کرده ایم . همان طور که  می دانیم نمی توان به طور کامل کابوس دیدن را در میان کودکان از بین برد , اما می توان شرایطی را به وجود آورد که آن ها خوابی آرام و دلپذیر را تجربه کنند .

انجام کارهای زیر می تواند خواب های ترسناک و کابوس های شبانه را درمیان کودکان کاهش دهد :

 کودکان زمان خواب و بیداری مشخصی داشته باشند.

 قبل از خواب یک برنامه ی آرامش بخش منظم مانند :حمام گرم , خواندن یک داستان زیبا , دعا خواندن و در آغوش گرفته شدن توسط پدر و مادر را تجربه کنند .

 رختخواب نرم و راحت برای کودکان تهیه کنید و اتاق خواب آن ها را با عروسک های موردعلاقه و دوست داشتنی , چراغ خواب و استیکرهای شفاف تزیین کنید .

 در ساعاتی قبل از خواب کودکان , اجازه ی تماشای سریال های تلویزیونی , فیلم ها , انجام بازی های رایانه ای و هرچیز دیگری که برای آن ها استرس ایجاد می کند , را ندهید.

داستان زیبای حکایت دل انتخاب پادشاه 



ده مورد از آداب اجتماعی كه باید به فرزندتان آموزش دهید:

١)وقتی درخواستی دارد بگوید لطفا
٢)وقتی چیزی دریافت كرد بگوید متشكرم
٣)اگر به كسی ضربه ای زد بگوید معذرت میخوام
٤)وقتی كسی وارد اتاقش میشود ،سرگرمی های الكترونیكی اش را كنار بگذارد
٥)وقتی با افراد صحبت می كند به چشمهای آنها نگاه كند
٦)صبر كند صحبت دیگران تمام شود بعد شروع به صحبت كند.
٧)محكم دست بدهد.
٨)وقتی بزرگترها با او صحبت میكنند بگوید بله خانم یا بله آقا
٩)علاوه بر سلام و احوال پرسی ،تبریك هم بگوید.
١٠)درب را برای دیگران باز كند.




خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟"


از خدا پرسید: خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟»
خدا گفت: آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»

با خود فکر کرد و فکر کرد: اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.

اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبخت‌ترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.

اگر… اگر… و اگر…
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.

از خدا پرسید: حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: باز هم بخواه.»
گفت: چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»

خدا گفت: بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»

او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لب‌ها می‌نشیند و نگاه‌های سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»

فن بیان

 اگر قصد انتقاد از کسی دارید 

قبل از انتقاد کردن و بیان اشکالات گفتار و رفتار طرف مقابل
ابتدا مختصری از محاسن، خوبیها و توانمندیهای او سخن بگوئید،

 این کار باعث می­شود فرد احساس کند شما دوست او هستید و دشمنی ندارید.

و در نتیجه حاضر به شنیدن سخن شما خواهد بود
سبک زندگی افراد
مهم نیست که 
چقدر تحصیل کرده‌ای
چقدر با استعدادی 
یا
چقدر ثروتمندی.

نحوه رفتارت با دیگران
خود، 
همه چیز را راجع به تو میگوید.


بهلول سکه طلایی در دست داشت و با آن بازی می کرد .
مرد شیادی که شنیده بود بهلول دیوانه است ، جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی ، در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو می دهم .
بهلول چون سکه های او را دید ، دانست که سکه های او مسی است و ارزشی ندارد .
بهلول گفت :
به یک شرط قبول می کنم .
بشرط آنکه سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی .
مرد شیاد قبول کرد و شروع به عرعر کرد .
بهلول به او گفت :
تو که خر هستی فهمیدی سکه های من طلاست و مال تو از مس ! چگونه می خواهی ، من که انسان هستم ، این مطلب را ندانم .
مرد شیاد ، پا به فرار گذاشت.
با ما همراه باشید،

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،

 نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.

سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.

در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود…

مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.

سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.

ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.

آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

مورچه گفت :

” ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
 من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
 و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
 می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.”

سلیمان به مورچه گفت :

وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟”

مورچه گفت آری او می گوید :

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن


باورهای غلط درباره خوشنویسی و زیبا نویسی دانش آموزان ابتدایی :
1-زیبا نویسی ذاتی است و تو ژن بچه من نیست !
اینگونه نیست .اگر مشاهده کرده اید که والدینی که خوش خط هستند فرزندشان نیز خوش خط است ، دلیلش در ذاتی بودن آن نیست . بلکه بخاطر ارتباط مداوم بچه با خط خوش والدین و نهادینه شدن آن در تصویر ذهنی بچه از نوشتن ، زیبا خواهد نوشت .

2-خط تحریری کتاب برای بچه های ابتدایی سخت است فعلا مهم یادگیری است و نه زیبا نوشتن !
این هم باور نادرستی است چرا که خط نوشتاری کتابهای فارسی ابتدایی و مخصوصا پایه اول بصورتی تدوین شده اند که حالت آموزشی خود را حفظ و اما دست بچه ها را برای عادت به دورهای خط تحریری آماده می سازد . خود نگارنده در همه ی این سالهایی که دانش آموزان کلاس اول داشته ام 95 درصد آنها بعد از عید نوروز براحتی خط تحریری را نوشته و خوانده اند و این مسئله فقط در حوزه کلاس درسی و بدون هیچ کلاس فوق برنامه ای رخ داده است .

3-فرزندم چپ دست است بخاطر همین بد خطی او طبیعی است !
این هم از دیگر باورهای غلط والدین عزیز است . چپ دستی و راست دستی به خودی خود تاثیری در کیفیت خط انسان ندارد . خود بنده چند دانش آموز چپ دست داشته ام که نه تنها خطشان چیزی از راست دستها کم نداشته بلکه بعضا از آنها بهتر بوده اند.

4-زیبا نویسی در کیفیت درسی فرزندمان تاثیری ندارد!
به جرات می توانم بگویم که همه ی دانش آموزانی که زیبا و مرتب می نویسند از نظر درسی هم بسیار موفق هستند . زیرا دانش آموزی وقتی با تعمق و تفکر کلمه ای را به ظرافت بنویسد و به ساختار آن برای نوشتن دقت کند طبیعی است که در دیکته نویسی هم با دقت 
عمل کند و اشتباه حداقلی داشته باشد.

5-خط دخترها از خط پسرها بهتر است چون دخترهای ابتدایی مرتب تر هستند! 
از نظر روانشناسی رشد دخترها از نظر جسمانی در سنین اول تا سوم ابتدایی از پسرها جلو هستند . بخاطر همین دختر بچه ها در سنین 7تا 9 سالگی قدرت کنترل مدادشون بهتر از پسر بچه ها است . به همین خاطر یک دختر بچه در صورت راهنمایی درست زودتر و بهتر از یک پسر بچه می تواند بنویسد . البته این کافی نیست، همانطور که شاگردان کلاس اول نگارنده در تمام این سالها از تمام شاگردان پسر و دختر شهرمان بهتر می نویسند .

6-طریقه ی گرفتن مداد تاثیری بر زیبانویسی ندارد!
اتفاقا تاثیر مستقیم دارد . به همین خاطر نگارنده هفته های آغاز سال تحصیلی خیلی به نحوه ی گرفتن دقت کرده و همیشه به طریقه ی صحیح گرفتن مداد دقت می نمایم .

7-آموزگار فرزندمان برای آموزش زیبا نویسی وقت نمیگذارد !
لازم نیست که به دانش آموزان  آموزش مستقیم زیبا نویسی داد . بلکه همین که آموزگار به صورت غیر مستقیم آنها را به زیبا دیدن و درست نوشتن و تذکر مستقیم در موقع وم رهنمون باشد کافی است .


مهارت های دهگانه ضروری برای داشتن زندگی فردی و اجتماعی موفق:

ازآقای دکتر علیرضاتبریزی

 1- مهارت خودآگاهی
 2- مهارت همدلی
 3- مهارت روابط بین فردی
 4- مهارت ارتباط موثر
5- مهارت مقابله با استرس
 6- مهارت مدیریت هیجان
7- مهارت حل مسئله
 8- مهارتت تصمیم گیری
9- مهارت تفکر خلاق
10- مهارت تفکر نقادانه
مهارت خودآگاهی
 توانایی شناخت نقاط ضعف و قوت و یافتن تصویری واقع بینانه از خود. شناخت نیازها و تمایلات فردی برای آشنایی با حقوق و مسئولیت های فردی - اجتماعی 

مهارت همدلی
درک کردن دیگران و مشکلاتشان در هر شرایطی. این مهارت به دوست داشتن و دوست داشته شدن و در نتیجه،روابط_اجتماعیِ بهترِ افراد با یکدیگر می انجامد.

مهارت روابط_بین_فردی
 مشارکت و همکاری با دیگران، همراه با اعتماد واقع بینانه، که در کنار تقویت دوستی ها، دوستی های ناسالم را خاتمه می دهد تا کسی از چنین روابطی آسیب نبیند.

مهارت ارتباط_موثر
 درک بهتر نیازها و احساسات دیگران، به شیوه ای که فرد بتواند نیازها و احساسات خودش را نیز در میان بگذارد. تا ارتباطی رضایت بخش شکل گیرد.

مهارت مقابله_با_فشار_عصبی
 با آموختن این مهارت افراد هیجان های مثبت و منفی را در خود و دیگران می شناسند و سعی می کنند واکنشی نشان دهند که این عوامل مشکلی برای آنها ایجاد نکنند.

مهارت مدیریت_هیجان
هر انسانی که در زندگی خود با هیجانات گوناگونی از جمله غم، خشم، ترس، خوشحالی، لذت و موارد دیگر مواجه است که همه این هیجانات بر زندگی او تاثیر می گذارد. شناخت و مهار این هیجانات، همان مدیریت هیجان است. برای کسب این مهارت فرد به طور کامل باید بتواند احساسات و هیجانات دیگران را نیز درک و به نوعی این هیجانات را مهار کند.

مهارت حل_مسئله
زندگی سرشار از مسائل ساده و پیچیده  است. با کسب این مهارت بهتر می توانیم مشکلات و مسائلی را که هر روز در زندگی برایمان رخ می دهند، از سر راه زندگی مان برداریم.

مهارت تصمیم_گیری
برای برداشتن هر قدمی در زندگی باید تصمیم گیری کنیم، مسیر زندگی انسان را تصمیم گیری های او مشخص می کند. با آموختن این مهارت هداف خود را واقع بینانه تعیین و از میان راه حل های موجود بهترین را انتخاب می کنیم و مسئولیت عواقب آن را نیز به عهده می گیریم.

مهارت تفکر_خلاق
تفکر یکی از مهمترین مهارت های زندگی است. مهارت تفکر خلاق، همان قدرت کشف، نوآوری و خلق ایده ای جدید است تا در موارد گوناگون بتوانیم راهی جدید و موثر بیابیم. با آموختن تفکر خلاق، هنگام مواجهه با مشکلات و دشواری ها احساسات منفی را به احساسات مثبت تبدیل می کنیم.
هنگامی که تفکر خلاق را می آموزیم دیگر مشکلات زندگی مزاحم ما نیستند، بلکه هر کدام فرصتی هستند تا راه حل های جدید بیابیم و مشکلات را به گونه ای حل کنیم که کسی تاکنون این کار را نکرده باشد.

مهارت تفکر_نقادانه
این مهارت موجب می شود هر چیزی را به سادگی قبول یا رد نکنیم و پیش از آن، موضوع مورد نظر را به خوبی مورد بررسی قرار دهیم و پس از آن، در مورد رد یا پذیرش آن تصمیم گیری کنیم.
 با آموختن تفکر نقادانه فریب دیگران را نمی خوریم و به عاقبت امور به خوبی فکر می کنیم و دقیق و درست تصمیم می گیریم و ارتباطات درستی برقرار می کنیم.




حالا میفهمم امان از دل زینب یعنی چی 

"زهرا" ، داغ علی را ندید
"علی" ، داغ حسن را ندید
"حسن" ، داغ حسین را ندید
"حسین" ،  داغ رقیه را ندید
"عباس" ، داغ علی اصغر را ندید 

چه کشید ""زینب"" که
داغ تک تکشان را به عینه دید.

امان از دل زینب.

ارزش واقعی انسان به چیست؟ 
--------------------------

داستان كف زدن جامعه شناسان دنیا برای علامه محمد تقی جعفری

علّامه محمّد تقی جعفری نقل می كرد: 
 عدّه‌‌‌ای از جامعه‌‌‌شناسان برتر دنیا در دانمارک» جمع شده بودند تا دربارة موضوع مهمّی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود :

 ارزش واقعی انسان به چیست؟
برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصّی داریم؛ مثلاً معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیّت آن است.
 
معیار ارزش پول، پشتوانة آن است. امّا معیار ارزش انسان‌‌‌ها در چیست؟
 
هر کدام از جامعه شناس‌‌‌ها صحبت‌‌‌هایی داشتند و معیارهای خاصّی را ارائه دادند.
 
وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: 
 اگر می‌‌‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌‌‌ورزد.
 
کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است.
 
کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است، امّا کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازة خداست.
 
علّامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. ولی جامعه شناس‌‌‌هایی که صحبت‌‌‌های مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.
 
وقتی تشویق آن ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: 
 عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی علیه السلام است. آن حضرت در نهج البلاغه» می‌‌‌فرمایند: 
 قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ؛  
ارزش هر انسانی به اندازة چیزی است که دوست می‌‌‌دارد!


وقتی این کلام را گفتم ،دوباره به نشانة احترام به وجود مقدّس امیرالمؤمنین علی علیه السلام از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.


خصوصیات رفتاری کودکان ونوجوانان برحسب سن:

1 تا 2 سالگی :

آیا می دانید: 
1. برای رشد حس تعادل و احساس امنیت، کودک نیاز دارد که در آغوش گرفته شود.
2. توجه سریع به کودک هنگامیکه گریه می کند باعث رشد احساس ایمنی و اطمینان او می گردد. 
3. لالائی، تکان دادن و به آرامی به پشت کودک زدن و بغل گرفتن او باعث می شود که به خواب رود. 
4. اختصاص یک اطاق برای کودک از لحاظ آرامش او و راحتی خودتان حائز اهمیت است. 
5. انس و همدمی و بازی با پدر و مادر برای هر کودکی اهمیت دارد. 
6. در این سن با یک کمک مختصر، کودک می تواند برای رفتن به توالت به تنهایی اقدام نماید.
7. کودک برای رشد توانایی خود از لحاظ ارتباط نیاز به تمرین تکلم و گوش دادن دارد. 
8. کودک نیاز به یک مادر آسوده خاطر و مدبر دارد. مادر که هم برای خودش و هم برای کودکش در فکر برنامه استراحت و تفریح باشد. 
9. کانون خانواده باید از یک جو تفاهم و یکدلی برخوردار باشد زیرا تنش های عصبی ( دعواها ) بچه ها را عصبی می سازد. 
10. کودک باید تا حد معقول از آزادی برخوردار باشد، با ممنوعیت های زیاد از حد نباید او را محدود ساخت. 
11. کودک از طریق اظهار وجود، احساس شخصیت را در خود رشد می دهد. 
12. کودک نیاز دارد که او را عضوی از خانواده به حساب آورند. 
13. از جمله نیازمندیهای کودک اسباب بازی و چیزهایی است که بتواند آنها را مهار کند نه چیزهایی که قادر نباشد آنها را به کار گیرد. 
14. باید فضا و امکانات لازم را برای حرکت آزادانه کودک و تکاپو و پویش او ایجاد نمود. 
15. کودک نیاز دارد آزادانه بازی کند ، بدود، بالابرود، جست و خیز کند و خودش را کثیف کند.
16. هنگامی که کودک می خواهد غذایش را خودش بخورد اجازه این کار را به او بدهید. حتی اگر این کار را بدرستی انجام ندهد. 
17. کودک نیاز دارد اعضای بدنش پاک و تمیز باشد. 
. کودک نیاز به احساس وجود مادر و آغوش و نوازش او بخصوص هنگام شیرخوردن دارد. 
19. اسباب بازیهای اولیه کودک باید به گونه ای باشد که نیازهای او را از نظر در دست گرفتن، زمین زدن و مکیدن و پرت کردن کند. 
20. کودک نیاز دارد که والدینش دریابند که او کودک است و دنیای خاص خود را دارد. 
21. کودک را باید تشویق کرد تا بتواند محبت و علاقه اش را نسبت به دیگران ابراز کند. 
22. غالبا" کودک نیاز دارد آشکارا نسبت به او ابراز محبت شود زیرا که با این کار یاد می گیرد که به دیگران متقابلا" محبت نماید.

آخرین جستجو ها

فقط برای تو ... Lee's game قـــلــــم تور ترکیه ، تور استانبول ، دیدنی های ترکیه ، هتل های ترکیه ، بلیط ترکیه شعر ، طنز ، فوتبال (طنز نوشته های مرتضی رجبی ) طراحی و اجرای سیستم های اتوماسیون صنعتی و ساختمان (پارس کنترل) اس ام اس , دانلود آهنگ , عکس دهلرانی obtimomsve ایمیل مارکتینگ | بازاریابی ایمیلی | email marketing